11ماهگی
کاش دندان داشتم ,اونوقت منم میتونستم بلال بخورم.....
اینجا در حیاطمونه.....
وقتی خونه تنهاییم.....
امیرعلی حوصله اش سر میره.....
اینجا می ایسته و باحسرت حیاط رو نگاه میکنه...
سعی می کنه در و باز کنه و بیرون بره.
این دختر خانوم ناز،اسمش حنانه خانومه.
حنانه دختر دوست صمیمیه مامانه.
حنانه داره با لباسهای امیرعلی بازی می کنه.
راستی ،حنانه یک ماه وسیزده روز از امیرعلی کوچیک تره.
واسه همین اولین دوست امیرعلی،حنانه است.
ببینید چه جوری با هم جور شدن.
امیرعلی:عاشق وسایل آشپزخونه....
اینم از نمای نزدیک......
واما.......
خبر ....خبر.....
دندونات مبارک
ببینید دوتا دندوناشو....
با این خنده هاش داره باباشو سرگرم میکنه تا لپ تابشو ازش بگیره.....
وقتی نقشه امیرعلی خان جواب نمیده.....
چند تا عکس تو حیاط خونمون
داره سعی میکنه توپ این پسره رو برداره...
کلمه هایی که میتونه تو یازده ماهگیش بگه:
عکس هر حیوون کوچولو رو که میبینه میگه:هاپ .....هاپ ......یعنی هاپو(سگ)
عکس هر حییون بزگ رو که میبینه میکه:اپ ......اپ........یعنی اسب